دلباخته...

** نمی ری بیرون از خاطراتم **

دلباخته...

** نمی ری بیرون از خاطراتم **

شایستگی...

وقتی اس او پی یکی دیگه رو می خونم و گریه می کنم... از حسی که داره، آرزوهاش و امیدهاش... و واقعا خجالت می کشم که برای به دست اوردن اونچه که می خواهم زحمتی نمی کشم و بیشتر وقتم رو صرف خزعولات و "گریه" می کنم... حقا که لیاقت بعضی هاست که به بهترین جاها برسن... 


کاش من هم از اینجور آدمها یاد بگیرم... لااقل اگه تا الان مفید نبودم بعد از این باشم...

پایین نیاورده هنوز این گریه ها تب منو

یه روزهایی هست که از خودم کلا متنفر می شم... امروز یکی از همون روزهاست... 


http://www.youtube.com/watch?v=eLMjzGKOwrQ


وقتی نگاهت می کنم رویا به باور می رسه... قلب زمین می ایسته و دنیا به آخر می رسه...


پ.ن: و امروز برای بار هزارم مطمئن شدم که من آدم تلفنی نیستم! آدم حرف رو در رو نیستم... فقط تو ایمیل و مسیج می تونم حرف دلم رو بزنم اما به حرف زدن رو در رو که می رسه هنگ می کنم چرت و پرت می گم و معلوم نیست تا حالا ندونسته دل چند نفر رو شکستم که خدا بند کرده رو من و هر روز به دلیلی دلم رو می شکنه... روزی توی این 5 سال نبوده که با دل خوش روزم رو شب کنم.


شاید کسی ندونه، اما وقتی برای تبریک تولد همه تو فیس بوک می نویسم "امیدوارم همیشه شاد باشی"، واقعا از ته دلم حرف می زنم... امیدوارم که اگه من نشد لااقل بقیه دل شادی داشته باشن... هیچ آرزویی قشنگتر از "دل شاد" نیست... 

همین جوری های شبانه

آهنگ رویا به باور می رسه رو گوش می دهم و گریه می کنم... مهرنوش همیشه منو یاد خواهر بزرگم می اندازه الان 5 ساله که ندیدمش... 


دلتنگم برای تک تک آدمهای خونه برای خونه برای محبت خانواده ام... دلم تنگه... هر روز پیغامی که مامان روز آخر روی یخچال گذاشت می خونم و از نو دیوونه می شم... "به امید دیدار دوباره، دوستت دارم"... چرا هیچکی نمی فهمه که می ترسم دوباره ای در کار نباشه... 

یه وضعیه...

این مهران مدیری آهنگ سوزناک هم که بخونه من به نظرم میاد داره لبخند می زنه؟!!! :دی یه وضعیه!!!


بی ربط نوشت: با یه آقا و خانوم ایرانی اشنا شدم اینجا... بعد یکی از بچه های ایرانی هم که اومده اینجا از شهر قبلی من با اینا مثل اینکه دوست شدن، من به روی خودم نیاوردم هیچی... ولی اون ایرانیه که اومده اینجا و تازه استاد هم هست در واقع مواد مصرف می کرده و دوست صمیمی من ازش جدا شده! نتیجه اینکه دوست ندارم برم دور و ورشون بگردم... یعنی اصلا دوست ندارم حتی باهاشون روبرو بشم... برای همین فکر کنم اینجا هم باز تنها بمونم... چون اون ایرانیه و زنش با خواهر اینای من خیلی لج بودن و اصلا من رو جز آدمها به حساب نمی آوردن... البته خدا رو شکر که به حسابم نمی آوردن چون من اصلا جمع های اونها رو دوست نداشتم.


مامانم می گه تنهایی بهتره... درسته سختی هایی داره، اما لااقل می دونی با هر کس و ناکسی لازم نیست سر و کله بزنی... اون وقت می گن ایران بده! می دونم اونجا هم معتاد هست اما لااقل اینقدر ایرانی دور و ورت هست که دو تا دونه دوست آدم حسابی برای خودت پیدا کنی نه مثل اینجای من که شب و روزم پای موبایل هست که مامان اینا یا خواهر برادرم زنگ بزنن...


پ.ن: یه وقتایی فکر می کنم اگه خدایی نکرده موبایلم گم بشه من اون روز می میرم!

صبوری

هر چی تلاش می کنم کار بیمارستان جور نمی شه  کلی واکسن می گن بزن، اما من به خاطر مریضی الان نمی تونم 

بی خیال فردا :))

من کلا با آهنگ "همه چی آرومه" اصلا حال نکرده بودم!! آقا وقتی هم معروف شده بود نمی دونم چه جور همه اطرافیانم خوشبخت بودن و هی می خوندن... "همه چی آرومه... من چقدر خوشبختم!!" بنده هم با چشمان اشک بار نگاهشون می کردم که پس کی نوبت خوشبختی من می شه... الان کلی سال گذشته و من هنوزم با این آهنگ حال نمی کنم یا صادقانه بگم هنوز که هنوزه زندگی داغونی دارم... ولی به جاش با آهنگ تی ام بکس به اسم بی خیال فردا خیلی حال کردم!! مخصوصا اونجا که می گه: "همه چی آرومه... آرومتر از حلزون" و بعدشم هر هر می خنده... آآاااااااااااااااااای دلم خنک می شههههههه که خدا می دونه :دی


اسم فردا رو نیار همش گرفتاری و کار!! :دی بی خیال فردا... هووو هههه هوووو