دلباخته...

** نمی ری بیرون از خاطراتم **

دلباخته...

** نمی ری بیرون از خاطراتم **

آمین

و اینگونه شد که درست دو روز قبل از شروع سال جدید من دفاع کردم! انشا... که امسال برام سالی خالی از مشق و این جور چیزها باشد!!! 

روز آخر!

فردا دفاع می کنم، خوب یا بد این هم می گذره...


خدا رو شکر که مامان هست... مگرنه مثل سال پیش موقع پروپزال می شدم که اوضاع روحی ام افتضاح بود...

There are no accidents... You must believe in yourself...

مامان داره میاد :دی فردا عصر  باید مواظب باشم اذیت نشه :*

از وبلاگ قبلی ام متنفر شدم... به خاطر همون مزاحم!


دیروز بچه ها داشتن در موردش حرف می زدن! انگار به همه دخترهای دانشگاه گیر داده!! احمق مریض که می گن همینه!! متاسفانه اوضاع من از همه بیخ تره چون مرتیکه مزخرف به وبلاگم رسیده بوده و همه چیز من رو می دونه... این گوکل ریدر مزخرف هم هر چی پست حتی دلیت کردم نشون می ده و کلی گشتم اما مثل اینکه نمی شه پاکش کرد!!


هنوز مشق هام تموم نشده، دارم از استرس می میرم... کار هم جایی پیدا کردم که زیاد دوست ندارم، یعنی دلم جای دیگه گیر بود که ردم کردن... کاش دانشگاهی جایی جواب می داد یا لااقل همون شرکت روی پزیشن دیگه قبولم می کرد...