دلباخته...

** نمی ری بیرون از خاطراتم **

دلباخته...

** نمی ری بیرون از خاطراتم **

من غرق می شم می رم تو موهات!

هر جا دست های پیری می بینم... صحنه ای از فیلم جدایی نادر از سیمین میاد جلوی چشمم... و غرق می شم... توی غربتم غرق می شم و حسرت می خورم که چرا دوری رو باید انتخاب کنم؟ چرا نمی ذارن برگرم... عکس ها رو می بینم و دونه های سفید مو رو می شمارم و با تک تکشون گریه می کنم...

اینجا دختری هست...

ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﻫﺴﺖ ...
ﮐﻪ ﺷﺐ ﻫﺎﯾﺶ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺑﻐﺾ ﺍﺳﺖ !
ﭘﺮ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺳﻮﺍﻝ !
ﺩﯾﮕﺮ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﺻﯿﻒ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ :
ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺏ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ! ...
ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺏ ﺍﺯ ﭘﺲ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺁﯾﯽ ! ...
ﻣﺘﻨﻔﺮﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻧﻢ ﻭ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ !
ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﻫﺮ ﺩﺭﺩﯼ ...
ﺩﺭ ﺧﻠﻮﺕ ﺧﻮﺩﺵ ﺯﺍﻧﻮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ...
ﺍﺷﮏ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ...

وقتی‌ دوباره تنها می‌‌شم...

تنهایی...

تنهایی دل باختن به کسی است که دوستت ندارد...