دلباخته...

** نمی ری بیرون از خاطراتم **

دلباخته...

** نمی ری بیرون از خاطراتم **

زندگی بی معنی

خیلی تلاش می کنن که من شاد بشم، مخصوصا از وقتی مریض شدم. اما نمی دونن حتی با آهنگ "عاشقت شدم ریزه ریزه" هم من سر کار اشک می ریزم.

منم جز همون دسته هستم...

برای بعضی ها روزهای یکشنبه مثل غروب جمعه می مونه، برای بعضی ها کل هفته غروب جمعه است... 


یه دسته از آدمها هستن که خانواده شون رو هفتگی پای اینترنت می بینن... از اون آدمها که گذر زمان رو بدجور احساس می کنن و نگران این ثانیه هایی هستن که دارن از دست می دن...

داوطلبانه!

آدم بیکاری نیستم، اما فکر کردم حالا که فعلا مجبورم اینجا بمونم می خواهم جور کنم یه مدت تو یه بیمارستان نزدیک خونه داوطلبانه کار کنم  قرار نیست کار پرستاری یا دکتری باشه، فقط کارهای تزئین و کمک کلی به بیماران و خانواده هاشون هست  فکر کردم اینجوری شاید یه خرده از تنهایی در بیام یا لااقل یه خرده بشتر خدا رو شکر کنم 


امیدوارم جور بشه... خیلی پروسه داره و کلی سلامتی و اینها رو چک می کنن و مدرکی از دکترم می خوان و من هنوز دکتر تو این شهر ندارم!! :دی

لعنت بر این نقاب...

وقتی در جواب مردم می ذاری :)))))) یا  اما قیافه ات اینه  یا  یا حتی 

لعنت بر غربت... لعنت...

وقتی خبر فوت پدر یکی از دوستهام رو شنیدم، فقط گریه کردم... از دست دادن عزیز سخته... خیلی سخته ...


به من گفتن که دیگه خواهرم عمل نمی خواد :( که برم سر کار و هی زنگ نزنم... و حالا امروز به زور از زیر زبونشون کشیدم که بیمارستانه و عمل کرده :(