دلباخته...

** نمی ری بیرون از خاطراتم **

دلباخته...

** نمی ری بیرون از خاطراتم **

خواهش می کنم

استرس تمام وجودم رو گرفته...

من از آدمها، از اینجا خسته ام.

تنهای تنهام، خیلی صبورم...

خیلی دوست دارم ماشین بخرم، اینجا می شه ماشین خرید و ماهیانه یه مقداری پولش رو داد، اما چند تا مشکل دارم. اول نمی دونم که آیا موندنی هستم یا نه، دوم هزینه ماهیانه اش خیلی زیاده، اگرچه اگه استاد باشم این ترم آخری شاید کمتر بهم فشار بیاد. از طرف دیگه، مشکل ضامن دارم، همه دارن خونه می خرن نمی خوان دیگه ضامن من بشن... یعنی خودم هم تمایلی ندارم منتی بکشم در این زمینه... اما خیلی خسته ام، اینکه تو صورتم زل زدن و گفتن آدمی که ماشین نداره بدبخته، یا اون یکی که داشت یه بچه ای رو مسخره می کرد که ماشینش رو فروخته هزینه تحصیلش رو بده؟! به هر حال یا حواسش نبود یا از قصد گفت همچین آدمی بدبخته...


می دونم علت اینکه آدمهای زیادی دور و برم نیستن اینه که ماشین و پول آنچنانی ندارم، من ثروتمند نبودم و نیستم... ما خانواده مون همیشه روی پاهای خودمون ایستادیم و هر جا رسیدیم با جون کندن رسیدیم، مثل خیلی های دیگه... اما بیشتر بچه هایی که اینجان یا واقعا مایه دار هستن یا خودشون رو اینجوری نشون می دن که با جماعت همرنگ باشن...


نمی دونم چی کار کنم، من همیشه روی پای خودم ایستادم، اما اینجا آدمها ارزش استقلال رو نمی دونن، فقط دخترهای کنه!! رو دوست دارن اونهایی که بهشون محتاجن... اما من حتی وقتی به کمکشون نیاز هم داشتم سعی کردم خودم نگم، همیشه امید واهی داشتم که اونها خودشون بگن، مثلا یادمه سر اسباب کشی من یکی از پسرها اومده بود کمک، می دید من وسیله ها رو می ذارم روی کولم و می برم اما بازم می رفت کمک اون هم خونه هام! حتی بهم نگفت کمک می خوای! اینجور آدمهایی هستن اینجا... من رو چقدر هم خونه هام اذیتم کردن... خدا می دونه... من هیچ وقت حلالشون نمی کنم... ذهن بقیه رو بر علیه من مسموم کردن، و حالا هم راضی نیستن خوبی من رو ببینن که هیچ، حاضر نیستن تو پیدا کردن کار هیچ کمکی هم بکنن! خیلی ناراحتم، تنهایی و سختی هایی که اینجا کشیدم نصف بیشترش تقصیر اونهاست و مابقی اش تقصیر خودم که بهشون رو دادم و از حق خودم دفاع نکردم...

HOPE!!

There is nothing in the world so damaged that it cannot be repaired by the hands of God...

نیستی ولی من هنوز باهاتم...

تنهایی، خیلی چیزها به انسان می آموزد، اما تو نرو... بگذار نادان بمانم...


*حکمت

هر چی که گفتی به جون خریدم...

چهره ام رو تو آینه می بینم و می فهمم که چقدر شکسته شدم.


شکستگی در اوج جوانی! می دونستم وجود داره، اما هیچ فکر نمی کردم خودم هم تجربه اش کنم :(


* نمی ری بیرون از خاطراتم، هیچی نگفتم از روی غرورم، تنهای تنهام. خیلی صبورم...

اینجا بدونت سختی کشیدم*

هوا سرده اما برفی در کار نیست...


دلم برف می خواهد!


مشقام گیر کرده، مدل لعنتی نمی فهمم چشه؟!!


* از خونه رفتی تاریک و سرده، خنده به خونه بر نمی گرده...