دلباخته...

** نمی ری بیرون از خاطراتم **

دلباخته...

** نمی ری بیرون از خاطراتم **

خدا رحم کنه!

اون آدمه که اومده تو وبلاگم، اعصابم رو خورد و خاکشیر کرده بود، منم دیگه اتمام حجت کردم و بهش گفتم تماس نگیره، به خدا آدم می ترسه ازشون، من خر هم همه چیزم رو هست، هر کسی می تونه پیدام کنه، بدبختم، می ترسم یه مریضی کسی گیرم بیاره شل و پلم کنه! دیگه خدا خودش بهم رحم کنه، ماجرای ق*تل اون دختره کم بود، می گن برادر دوستش هم کشتن، دیگه آدم بیشتر می ترسه یه وقت با دیوونه ای کسی درگیر نشه! 


فعلا یه مدت سعی می کنم اونجا ننویسم، شاید بیشتر به اینجا فشار بیارم شاید هم سعی کنم دست از وبلاگ نویسی بردارم تا زودتر به مشقهام برسم و فارغ التحصیل بشم...